تنهایی دل



مادر بزرگم روزای آخر عمرش خونه ما بود

اوموقع من 10-12 سالم بود

یه روز نشتسم کنارش بهم گفت

سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی

که ما اندر دیار خود سری داریم و سامانی



این شعر میتونه کاملش باشه



سرم را سرسری متراش ، ای استاد سلمانی

که ما اندر دیار خود،سری داریم و سامانی

ز وقتت اندکی بگذر ، به روی موی ما سر کن

سر ما را مظفر کن، برادر گر مسلمانی

بزن طرحی نکو لیکن، مزن نقش شیاطین را

که در این سر که میبینی، نباشد فکر شیطانی

دوصد سِّر است در این سر، تو این سر سرسری منگر

که ما را سر بود سرور، بدان گر این نمیدانی

چنان تاج سلاطینم ، مکن موها به روی سر

منِِ درویش و مسکین را، چه ره باشد به سلطانی؟

دو زلفان سیاهم را، مکن افشان به گرد سر

که نزدیکان نپرسندم: " زنی تو یا زمردانی"؟؟

چنان آرایشم بنما، که از دکان برون رفتم

نپرسد عابری از من ، تو جِّنی یا که انسانی؟

مکن جز این که گفتم ، چون پشیمانی به بار آرد

چرا عاقل کند کاری ، که باز آرد پشیمانی؟

تو گر مشاطه ای می رو ، سراغ چهر نازیبا

چه حاجت روی زیبا را، به آب و رنگ سلمانی؟

چرا با سکه و درهم ، تراشی این سر ما را ؟

 نظر کن چرخ گردون را زند سرها به مجانی

تراش این زلف پیچان را ، تو ای سلمان زبیخ و بُن

که این خود پیچ و خم دارد، نشاید کاین بپیچانی

به این زلفان خم در خم ، مرا گر محتسب بیند

به بندم بندد و گوید: تو مستی و پریشانی

بزن تیغ و بزن قیچی، فرو ریز این بنا از بُن

نخواهم زلف چون گردم، به جرم مست زندانی

الا ای پیر دل کز جان، ز زلفش دم زنی هردم

به جان این مو نمی ارزد، الا ای یاور جانی

همان مه روی زیبایی ، که هردم گویی از رویش

چو بتراشد سرش چون من ، شود دیوی بیابانی

وگر زلفان بتراشیده اش ریزی میان برّ

خجل گردند این زلفان، به نزدیک مغیلانی

وگر او را بدین سیما، کنی اندر چَهِ کنعان

به خود لرزند و بگریزند آن اخوان کنعانی

وگر او را کنی بر زین خنگی و گریزانیش

گریزد اسب چونان کز دم شیریش بدوانی

پس ای یار پریشان گو ، از آن اسرار پنهان گو

همه زلفان و ان صورت، تو را ای یار ارزانی

غلط گفتم نگیر ازمن ، سخن نشنیده گیر ای جان!

مرا این صورت ظاهر، گران تر باشد از جانی

و لیکن صدهزار افسوس کاین سلمان ناسالم

ربوده زین رُخ زیبنده آن سیمای انسانی

کنون کاین مرد قیچی زن، ز رویم زندگی برده است

بسی شاید که عزرائیل، تا جانم تو بستانی


اینهمه درد کشیدم اینهمه زجر کشیدم وقتی بقیه داشتن از جوونیشون لذت میبردن من داشتم توی عذاب میسوختم حالا که پیر شدم و دیگه هیچ امیدی به زندگی ندارم و گوشه نشین شدم  دیگه طاقت دیدن درد بچه مو ندارم 

وقتی یه درد سر باز میکنه بقیه دردا هم بیدار میشن این بار سنگین عذاب قلبای همیشه خستست


همه فک میکنن خودزنی کردم

همه میگن دیوونست

بعضیا میگن این زخمای رو دستش واسه جلب توجهه


هیچکس لمسش نمیکنه

اینا خلاصی از درده

دردی که زیر پوست من آتیشم میزنه

وقتی رگامو پاره میکنم انگار دارم یه درد عمیقو از زیر وجود سیاهم میکشمش بیرون میکشمش رو پوستم

یه درد غیر قابل تحمل رو به یه درد قابل دیدن تبدیل میکنم

بزار حداقل لمسش کنم

اینجوری سبک میشم وقتی دردشو حس میکنم حداقل این قابل لمسه

وقتی قابل لمس میشه قابل تحمل میشه



وقتی سالها تنها میشی

وقتی با تنهایی خو میگیری

وقتی به همه دردات عادت میکنی

وقتی هیچ چیزی دیگه بیشتر ازین غمگینت نمیکنه


غمگین ترین لحظت

میشه لحظه دیدن پیک آخرت توی لیوان مشروبت


آخ که چه دردیه دیگه این آخری

انگار فرو ریختن آخرین دیوار قلعه ت میون یه جنگ نا برابر


خوبی مستی اینه که میری تو خودت

یه جوری که انگار هیچکس تو این دنیا دور و برت نیست

یه جوری با شجاعت توی جمع تنها میشینی و برات مهم نیس دیگران اصلا کی هستن

میشینی و به خودت رجوع میکنی

به درون خودت

به همون چیزی که خیلیا جرات نکاه کردن بهشو ندارن

وقتی جرات میکنی و میبینیش.

احساس بهتری داری

نه ترس نه نگرانی نه خوب نه بد

فقط حقیقت خالص

 


کلی اتفاقای بد میوفته تو خوابت که نمیتونی دردشو تحمل کنی

دلت میخواد که همش یه خواب باشه و همین الان بیدار شی

وقتی که بیدار میشی اولین چیزی که با خودت میگی اینه: 

«خدا رو شکر که فقط یه خواب بود»

دلم میخواد این دنیا همین الان تموم شه

انگار خواب بدی که ازش بیدار میشم.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Rosendo عرفان ابجد،اسرار حروف و اعداد در قرآن کریم Tarence وبلاگ رسمی محمد طرفی جابری بهار Gretchen اجتماعی- فرهنگی آموزشی Katie ترجمه عالی